حکایت خر و زنبورها
نوشته شده توسط : اندرزگو

در چمنزاری خرها و زنبورها در کنار هم زندگی می‌کردند. روزی از روزها خری برای خوردن علف به چمنزار می‌آید و مشغول خوردن می‌شود. از قضا، گل کوچکی را که زنبوری در بین گل‌های کوچکش مشغول مکیدن شیره بود، می‌کند و زنبور بیچاره که خود را بین دندان‌های خر اسیر و مردنی می‌بیند، زبان خر را نیش می‌زند و تا خر دهان باز می‌کند او نیز از لای دندان‌هایش بیرون می‌پرد.

خر که زبانش باد کرده و سرخ شده و درد می‌کند، عرعر کنان و عربده کشان زنبور را دنبال می‌کند. زنبور به کندویشان پناه می‌برد. به صدای عربده خر، ملکه‌ی زنبورها از کندو بیرون می‌آید و حال و قضیه را می‌پرسد. خر می‌گوید: «زنبور خاطی شما زبانم را نیش زده است و باید او را بکشم.»
ملکه زنبورها به سربازانش دستور می‌دهد که زنبور خاطی را گرفته و پیش او بیاورند. سربازها زنبور خاطی را پیش ملکه زنبورها می‌برند و طفلکی زنبور شرح می‌دهد که برای نجات جانش از زیر دندانهای خر مجبور به نیش زدن زبانش شده است و کارش از روی دشمنی و عمد نبوده است.
ملکه زنبورها وقتی حقیقت را می‌فهمد، از خر عذرخواهی می‌کند و می‌گوید: «شما بفرمایید من این زنبور را مجازات می‌کنم.»

خر قبول نمی‌کند و عربده و عرعرش گوش فلک را کر می‌کند که نخیر این زنبور زبانم را نیش زده و باید او را بکشم.

ملکه زنبورها ناچار حکم اعدام زنبور را صادر می‌کند. زنبور با آه و زاری می‌گوید: «قربان من برای دفاع از جان خودم زبان خر را نیش زدم. آیا حکم اعدام برایم عادلانه است؟»
ملکه زنبورها با تآسف فراوان می‌گوید: «می‌دانم که مرگ حق تو نیست. اما گناه تو این است که، در این ماجرا، با خر جماعت طرف شدی که زبان نمی‌فهمد و سزای کسی که با خر طرف شود همین است.»




:: بازدید از این مطلب : 27
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : سه شنبه 25 تير 1398 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: